نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات رزمندگان
برگی از خاطرات؛
«خم شد سیگار را بردارد خطاب به من فریاد کشید حرکت نکن. وقتی به جلوی پایم نگاه کردم سیمی را دیدم که در نیم‌متری پای من از زیر علف‌ها رد شده بود و وصل بود به انواع تله‌های انفجاری ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «رضا کاظمی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۶۵۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷

برگی از خاطرات؛
«نفوذ ما به حدی رسیده بود که چراغ‌های شهر العماره عراق را به چشم می‌دیدیم، ناگهان از پشت تپه رملی صدای تانک‌های عراقی که آن‌ها را روشن کرده بودند توجه ما را جلب کرد بعد از یک ساعت سینه‌خیز و خزیدن موفق شدیم اطلاعات بسیار مهمی از تجمع نیرو‌های عراقی به دست آوریم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «حسین شمس‌دوست» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۶۳۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۰

«اولین اقدام تشکیل یک جلسه با بچه‌های سپاهی بود. آن‌ها دل پری داشتند و شاکی بودند که چرا اقدامی برای اعزامشان به جبهه کردستان صورت نمی‌گیرد و مدعی بودند مثل یک اسیر در سپاه قزوین زندانی شده‌اند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۶۲۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۸

اردوی یکروزه یاد عزیزان ویژه خانواده های معظم شهدا و جانبازان گرانقدر به مقصد قلاویزان مهران 27 اسفندماه 1402 و در آستانه سال نو برگزار شد.
کد خبر: ۵۶۵۵۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۸

کتاب «خاطرات شِنی» به اهتمام «بهزاد پودات» و «محمد کرمی» که توسط کنگره سرداران شهید استان هرمزگان و با حمایت بسیج پیش‌کسوتان جهاد و شهادت در سپاه امام سجاد(ع) هرمزگان گردآوری و تالیف شده که به صورت خاطرات جمعی از رزمندگان استان هرمزگان است.
کد خبر: ۵۶۲۵۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۲

«گفتند باید در پادگان و برای حفاظت و نگهبانی آن‌جا بمانیم. عده‌ای قبول کردند، اما عده‌ای از جمله خودم که به قصد جنگ با دشمنان و حضور در جبهه آمده بودم، راضی نشدم در پادگان بمانم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۱۶۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۱

کتاب «تاش» روایتی از زندگانی هنرمند انقلابی و رزمنده دفاع مقدس «احمد رسولی» به قلم زکیه دشتی پور به نگارش در آمده است. نوید شاهد یزد تیزر معرفی این کتاب را برای علاقمندان منتشر می‌کند.
کد خبر: ۵۶۱۱۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۹

برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
«اگر رفتی به آن‌جا از طرف من، آن خاک را ببوس و یا از آن خاک برای من بیاور اگر من بدانم در کدام منطقه بود به زیارت خاکش می‌روم ...» این نامه حاجی‌رضا قلیجی طی دوران دفاع مقدس به رزمنده کامبیز فتحی‌لوشانی را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۰۷۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۱

برگی از خاطرات؛
«برادر شب خواب دیدم شهید شده‌ام و در داخل میدان مین مانده‌ام از بلندی به جنازه نگاه می‌کردم، ولی جنازه‌ام دست نداشت به‌خاطر همین گفتم بیایم در رودخانه، غسل شهادت بکنم شاید دیگر فرصتی نباشد. من خنده‌ی طولانی و بلندی کردم و گفتم به‌خاطر همین است که می‌گویم شب پرخوری نکن ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۰۶۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۹

«همزمان یک نفر گفت یک، دو، سه و آن‌ها پا‌های خود را به زمین می‌کوبیدند و می‌گفتند الله. همین پا کوبیدن‌ها، عراقی‌ها را به این فکر فرو برده بود که اسرا در حال حفر تونل هستند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۰۶۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۹

جانباز حمزه‌علی قربانی در بخشی از خاطرات خود می گوید: «در عملیات رمضان دو گردان قزوین وارد عمل شد گردان قدس و گردان شهید دلاک، به‌محض شروع عملیات، گردان شهید دلاک به فرماندهی شهید حسن‌پور هم از راه رسید ...» ادامه این خاطره از جانباز «حمزه‌علی قربانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۵۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴

«نزدیک ظهر مقداری از وسایل را پشت ماشین گذاشتیم تا به محل جدید ببریم هنوز از بیمارستان زیاد دور نشده بودیم که صدای بمباران آمد هراسان برگشتیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۷

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«یادم هست مردم جمع شده بودند و با تعجب کشته‌ها را نگاه می‌کردند. کشته‌های تنومندی که لباس نظامی و کردی پوشیده و سرشان هم دستمال بسته بودند. من تا حالا چنین وضعیتی را ندیده بودم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۶

«همه ما برادران، خواهران و مادربزرگ پیرم مدیون مادرمان هستیم که زینب‌وار از ما نگهبانی و پرستاری کرد و هرگز ذره‌ای از پاسبانی و محبت‌های مادرانه‌اش در آن شرایط سخت و مشقت‌بار کوتاهی نکرد ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «دکتر پرویز لطفی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۵۵۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۶

اندر خاطرات دوران اسارت؛
از کار‌های دستی و مفید، ساختن تسبیح با هسته خرما بود. هر چند ماه یک بار عراقی‌ها مقدار کمی خرما به ما می‌دادند بچه‌ها هسته‌ها را دور نمی‌نداختند و همه هسته‌ها را می‌دادند به کسانی که علاقه داشتند با آن‌ها تسبیح درست کنند. هیچ وسیله‌ای برای این کار در دست نبود. با خلاقیت و ظرافت خاصی آن‌ها را به کف سیمانی آسایشگاه می‌سائیدند تا به‌صورت مستطیل در می‌آمد. مرحله بعد یک اندازه کردن آن‌ها و شکل دادن به مستطیل‌ها به اندازه دلخواه بود... در ادامه این خاطره از آزاده ایلامی محمد سلطانی منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۴۹۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۰۶

به‌مناسبت گرامیداشت سالروز عملیات بازی دراز کتاب «میان دار» در شهرستان سرپل ذهاب رونمایی شد.
کد خبر: ۵۵۳۵۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۷

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«دم دمای ظهر بود که بی‌سیم، احمد کاظمی را خواست. پشت خط، آقای رحیم صفوی بود که با آقای کاظمی کلی شوخی کرد و وسط بحث، جدی بهش گفت: بچه‌ات به دنیا آمده احمد! روحیه بچه‌ها خیلی بهتر شد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۱۳۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۹

«واقعاً با دیدن ویرانه‌های شهر‌های مرزی و تصور اینکه مردم شریف آن شهر‌ها و روستا‌ها با چه زحمات طاقت‌فرسایی زندگی مختصری برای خود فراهم کرده بودند. اما در اثر نادانی، جهالت و قساوت قلب صدام و اربابانش مجبور به رهاسازی و ترک آن‌ها شده بودند غم سنگینی را بر دل انسان می‌نشاند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «عباس فلاح‌زیارانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۹۱۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۵

توسط انتشارات کتاب جمکران؛
کتاب «واحد مخاطرات» شامل خاطرات رزمندگان لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب در سال‌های دفاع مقدس با تصویرگری اسماعیل چشم رخ توسط انتشارات کتاب جمکران منتشر شد.
کد خبر: ۵۴۷۸۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸

برگی از خاطرات؛
«ضد انقلابیون شب در کنار جاده فرعی که فقط بخاطر پایگاه ما بود سنگر کنده بودند و صبح وقتی مین‌یاب در جلو و بقیه به فاصله پنجاه متری در حال حرکت بودیم ناگهان صدای ایست آمد و در مدت کوتاهی به رگبار گلوله بسته شدیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۴۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۱